جدول جو
جدول جو

معنی دایه گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

دایه گرفتن(پَ یَ / یِ رَ تَ)
استرضاع. (از ترجمان القرآن جرجانی) (از تاج المصادر بیهقی). مظائره. (از تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ظئار. (منتهی الارب). اظئار. (از تاج المصادر بیهقی). رجوع به دایه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چانه گرفتن
تصویر چانه گرفتن
گلوله کردن خمیر به اندازۀ یک نان
فرهنگ فارسی عمید
(پَ کَ دَ)
دانه بستن. پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن: اقماح، دانه گرفتن خوشه. اقمح السنبل، دانه گرفت خوشه. (منتهی الارب). و نیز رجوع به دانه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
سرمایه ساختن. اساس قرار دادن. وسیله ساختن:
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت
چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود.
ناصرخسرو.
، نیرو گرفتن. استعداد یافتن. آرایش یافتن:
مگر که باغ زنیسان چو ملک مایه گرفت
ز طبع و خاطر خورشید خسرو ایران.
مسعودسعد.
- مایه گرفتن ابر، اشباع شدن آن. بارور شدن ابر:
گذشته بابنه آنجا که مایه گیرد ابر
رسیده با سپه آنجا که ره نیابد باد.
فرخی.
، نان برای کسی پختن. از کسی شکوه و شکایت کردن و مقدمات تنبیه و گرفتاری او را فراهم آوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). در غیبت کسی او را در نزد دیگری منفور و مکروه ساختن. سعایت و چغلی کسی کردن. کسی را نزد دیگری مقصر و گناهکار نمودن در غیبت او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مایه آمدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایه گرفتن
تصویر مایه گرفتن
مایه گرفتن برای کسی. بد گویی کردن از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه گرفتن
تصویر سایه گرفتن
پناه بردن تحت حمایت کسی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن گرفتن
تصویر دامن گرفتن
دامن کسی را گرفتن بدو متوسل شدن متشبث گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
نواختن کاسه، ضرب گرفتن: (ساقی بشوق این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب می زدم)، (حافظ)، سرودن و نواختن کاسه گر خواندن نوای کاسه گر: (حالت سرو چنانست که ذوقی دارد نفس بلبل و آن دبدبه کاسه گری) (نجیب جرفادقانی)، کار خانه و دکانی که در آن کاسه و بشقاب و آوندهای چینی سازند. یا فوت کاسه گری. دقایق یک فن رموز یک هنر. یا بلند بودن (دانستن) فوت کاسه گری. وارد بودن به دقایق امری آگاهی از پیچ و خم های عملی
فرهنگ لغت هوشیار
بگریه وا داشتن: روضه خوان از مستمعین خیل گریه گرفت. یا گریه گرفتن کسی را. بگریه در آمدن او: از مشاهده وضع بدبختیها گریه اش گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیه گرفتن
تصویر هدیه گرفتن
پارک گرفتن پیشکش گرفتن تحفه گرفتن ارمغان ستدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاصه گرفتن
تصویر خاصه گرفتن
((~. گِ تَ))
نزدیک کردن، مقرب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسه گرفتن
تصویر کاسه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شراب ریختن، ادای احترام و تهنیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچه گرفتن
تصویر پاچه گرفتن
بی جهت کسی را آزار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه گرفتن
تصویر سایه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
پناه بردن
فرهنگ فارسی معین
نشئت گرفتن، سرچشمه گرفتن، ناشی شدن، منبعث شدن، باعث شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
Fish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pêcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
মাছ ধরা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
לדוג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
魚を釣る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
钓鱼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
낚시하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
balık tutmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
memancing
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
łowić ryby
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
मछली पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
fischen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
vissen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ловити рибу
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ловить рыбу
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
pescar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ماهی گرفتن
تصویر ماهی گرفتن
ตกปลา
دیکشنری فارسی به تایلندی